25 06 1983 4845035 شناسه:

تفسیر سوره رعد جلسه 47

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ الَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقَامُوا الصَّلاةَ وَ أَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَ عَلاَنِيَةً وَ يَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَيٰ الدَّارِ (22)﴾

در توصيف اولواالالباب و بيان سيرهٴ عملي آنها به هشت صفت اشاره فرمود زيرا آن ﴿و لا ينقضون الميثاق﴾[1] وصف نهم نيست در تاكيد همان ﴿يوفون بعهد الله﴾[2] است در بين اين اوصاف هشتگانه صبر يك خصوصيتي داشت كه بيشتر بحث شد فرمود ﴿و الذين صبروا ابتغاء وجه ربهم﴾ اين صبر همان‌طوري‌كه هم از نظر مبدأ فاعلي و هم از نظر مبدأ غايي بيان شد ارزش صبر را آن مبدأ فاعلي و مبدأ غايي بيان مي‌كند يعني صابر قدرت خود را از چه كسي بگيرد و صابر براي رضاي چه كسي صبر كند ارزش صبر به آن هدف و علت غايي صبر است در اين كريمه فرمود آنهايي كه براي وجه الله صبر مي‌كنند جزء اولوالالبابند زيرا صبر گاهي ممكن است براي اين باشد كه انسان به عنوان مرد تاريخ ممدوح ديگران باشد گاهي صبر براي آن است كه از مذمّت ديگران رها بشود اين دو قسم, گاهي صبر براي آن است كه از شماتت و سرور و نشاد دشمن رهايي پيدا كند كه دشمن خوشحال نشود اين سه قسم, گاهي هم صبر براي آن است كه انسان تحليل مي‌كند مي‌گويد چه ما تحمل بكنيم چه تحمل نكنيم:

در كف شير نر خونخواره‌اي           غير تسليم و رضا كو چاره‌اي

اين هم يك قسمت صبر است هيچ كدام از اين اقسام چهارگانهٴ صبر ارزشي ندارد كه صابر بشود لبيب زيرا همهٴ اينها لغير الله است و هر چه لغير الله است هم اكنون هالك است لقوله تعالي ﴿كل شيء هالك الا وجهه﴾[3] پس اين شخصي كه براي اين اهداف چهارگانه ياد شده صبر مي‌كند صبر او ارزشي ندارد زيرا هالك است اگر انسان كاري را براي چيزي مي‌كند كه آن چيز هم اكنون هالك است پس صبر او بي اثر است ﴿كل شيء هالكٌ﴾[4] نه سيهلك هم اكنون هالك است منتها در قيامت معلوم مي‌شود نه در قيامت همه از بين برود در قيامت معلوم مي‌شود كه همه از بين رفته‌اند اين هالك كه مشتق است استعمال مشتق بر من قضي محل اختلاف است كه حقيقت است يا مجاز در ما يأتي كه همه مي‌گويند مجاز است بدون قرينه هم كه نمي‌شود در ما يأتي استعمال كرد هالك نه يعني سيهلك هم اكنون هالك است كل شيء غير از وجه الله هم اكنون هالك است منتها انسان نمي‌فهمد آن روز مي‌فهمد كه اينها هالك بودند پس اگر كل شيء كه غير از وجه الله است هم اكنون هالك و باطل است اگر كسي صبر كرد براي يكي از اين اهداف چهارگانه‌اي كه ذكر شد صبر كرد براي اينكه اسمش در تاريخ بماند صبر كرد براي اينكه مذمت نكنند و نگويند ترسيدي اين صبر كرد براي اينكه دشمن خوشحال نشود صبر كرد براي اينكه تحليل كرد گفت اگر من صبر نكنم چه كنم براي يكي از اين اهداف چهارگانه يا آنچه به يكي از اين امور برمي‌گردد اگر كسي صبر كند صبرش اساسي ندارد زيرا اين صبر لغير وجه الله است اگر كسي صبر كرد بعنوان اينكه خدا مرا آزمود در اين كار حكمتي است و بسياري از مزاياي اين كار را من نمي‌دانم مولاي من به من گفت اين را بايد تحمل كني من مي‌گويم «صبراً علي بلائه»[5] گفت اين كار را بايد اطاعت كني مي‌گويم «و صبراًَ علي طاعتك»[6] من گفت از اين گناه بايد بپرهيزي مي‌گويم ﴿صبراً عن معصيتك﴾ اين مي‌شود صبر لوجه الله اگر صبر اين همه مقامات براي اوست ارزش صبر براي آن است كه انسان لوجه الله صبر كند نه براي آن اهداف چهارگانهٴ ياد شده پس اگر كسي منطقش اين باشد كه در كف شير نر چاره جز صبر نيست اين يك صبر ممدوحي نيست صبر آن است كه انسان خود را در معرض آزمون الهي بداند بگويد خدايا اين كار را براي رضاي تو تحمل مي‌كنم و بس لذا در اين كريمه فرمود ﴿والذين صبروا ابتغاء وجه ربهم﴾ آنگاه اين صبرشان مي‌ماند چرا چون صبر لوجه الله است وجه الله ماندني است و هر چه كه لوجه الله است باقي است پس عظمت اين صبر مي‌ماند و اگر آن همه روايات در عظمت صبر وارد شده است براي آن هدفي بود كه صبر به پاس آن هدف انجام مي‌شد در پايان بحث صبر اين حديث شريف را كه مرحوم سيد رضي در نهج البلاغه نقل كرده است ملاحظه مي‌فرماييد در كتاب شريف نهج در كلمات قصار حضرت آنچه كه براي صبر ذكر شده است كه قسمت مهم آن صبر احرار است يكي از آن نمونه‌ها اين است در همان كلمات قصار صفحهٴ 559 اين چاپ نهج البلاغة صبحي صالح در كلمات قصار قال عليه السلام: «ما المجاهد الشهيد في سبيل الله باعظم اجراً ممن قدر فعفَّ لكاد العفيف ان يكون ملكاً من الملائكة»[7] آن كسي كه مجاهد بود و در راه خدا شهيد شد اجرش از يك كسي كه مبتلا به يك معصيت شد و قادر بود كه تجاوز بكند ولي عفت را حفظ كرد لوجه الله ثواب آن شهادت بيشتر از ثواب اين صبر نيست, چرا؟ چون انسان عفيف در حد يك فرشته است اگر كسي قدرت بر گناه داشت و آلوده دامن نشد مَلَكي از ملائكه است «ما المجاهد الشهيد في سبيل الله باعظم اجراً ممن قدر فعفّ»[8] قدرت بر گناه داشت و عفت ورزيد عفيف شد «لكاد العفيف ان يكون ملكاً من الملائكة»[9] عفت انسان را به سر حد فرشته شدن مي‌رساند عفيف در حد يك ملك است اين سخن از عفت است تنها سخن از ترس از آتش نيست براي محبت عفت انسان اگر اين كار را بكند به آن مقام مي‌رسد بيش از هر چيز به همان روايتي كه مرحوم كليني نقل كرد كه صبر را امام ششم(سلام الله عليه) به حريت برگرداند به آزادگي برگرداند اين مسئله به همان آزادگي منتهي مي‌شود انسان آزاده آلوده نمي‌شود نه آلودهٴ مالي و نه ديگر آلودگي‌ها آنچه كه نقل شده است به عنوان اين حديث «الا حر يدع هذه اللماظة»[10] آن در صفحهٴ 556 همين نهج البلاغه است آنچه كه از حضرت نقل شده است در جريان مناظرهٴ خضر كه محدث قمي نقل كرد مرحوم سيد رضي در نهج بدون آن مقدمه در صفحهٴ 547 فرمود «ما احسن تواضع الاغنياء للفقرا طلباً لما عند الله»[11] تواضع توانگران براي تهي دستان «طلباً لما عند الله»[12] بسيار خوب است ولي «و احسن منه تيه الفقراء علي الاغنياء إتكالاً علي الله»[13] بهتر از تواضع غني براي فقير بي اعتنايي فقير به غني است آن آزادگي فقير است كه چيزي جز توكل بر خدا او را به خود جلب نكند و اگر در آن اصل كلي اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) و ديگر معصومين(عليهما السلام) اين روايات چون از بسياري از ائمه(عليهما السلام) نقل شده است به طور كلي عبادت را به سه قسم تقسيم كرده‌اند يك عده «خوفاً من النار»[14] يك عده «شوقاً الي الجنة»[15] است, يك عده «لله شكراً»[16] است «فتلك عبادت الاحرار»[17] در همين صفحهٴ 510 آمده كه «ان قوماً عبدوا الله رغبةً فتلك عبادة التجار»[18] عبادت مي‌كند كه در بهشت بهره ببرد اين يك داد و ستدي است در حقيقت نمازو روزه مي‌دهد كه از ميوه‌هاي بهشتي استفاده كند اين يك تجارت سوداگري است «و ان قوماً عبدوا الله رهبةً» عبادت مي‌كند كه نسوزد «فتلك عبادة العبيد»[19] برده‌گان اين‌چنين اطاعت مي‌كنند «و ان قوماً عبدوا الله شكراً»[20] كه در تعبيرات ديگر در روايات ديگر «حباً»[21] و امثال ذلك آمده «فتلك عبادة الاحرار»[22]

 انسان آزاده به فكر ترس از جهنم يا شوق بهشت نيست خداي سبحان مي‌دهد ولي حيف است انسان بگويد كه من نماز مي‌خوانم كه مرا سيب و گلابي در بهشت بدهي اين يك عبادت سوداگرانه است از خدا انسان غير خدا را نخواهد گرچه او همهٴ نعم را به انسان اعطا مي‌كند بعضي از روايات ديگر هم كه ملاحظه خواهيد فرمود بنابراين اگر براي صبر مقاماتي است قسمت مهم آن مقام براي آن هدف و انگيزهٴ صبر است لذا در اين كريمه فرمود ﴿صبروا ابتغاء وجه ربهم﴾ همان‌طوري كه اهل‌بيت(عليهم السلام) گفته‌اند «انما نطعمكم لوجه الله»[23] نبايد گفت اين مخصوص آنهاست آنها خيلي از اين بالاترند زيرا در بين اين افرادي كه روزه گرفتند و با آب خالص افطار كردند و سهميهٴ افطار را به يتيم و مسكين و اسير دادند غير از معصومين فضّه هم بود اگر يك كسي تربيت شدهٴ اين مكتب باشد اين هم حرفش همين است ديگر نان را اين فضه برد اين‌طور نيست كه انسان بگويد مقام صديقهٴ كبري اين است كه مقامات اينها فوق اين حرفهاست كه انسان مطرح بكند در اينجا اين يك شاگرد مكتب ديده است به اينجا رسيده نان را اين برده داده و حرف همه را قرآن كريم نقل مي‌كند و اين آيه در حد ابرار است نه مقربين و اهل بيت جزء مقربينند و اين آيات سورهٴ هل اتي ابرار را توصيف مي‌كند ﴿ان الابرار يشربون من كاس كان مزاجها كافورا﴾[24] كذا و كذا ﴿و يطعمون الطعام علي حبه مسكيناً و يتيماً و اسيراً ٭ انّما زطعمكم﴾[25] اين مقام ابرار است نه مقام مقربين, مقام مقربين فوق مقام ابرار است كه هر چه ابرار مي‌كنند مقربين مي‌دانند كه اينها چه مي‌كنند كه ﴿ان كتاب الابرار لفي عليين ٭ و ما ادراك ما علّيون ٭ كتاب مرقوم ٭ يشهده المقربون﴾[26] همهٴ اعمال ابرار در يك كتابي است كه مقربين شاهد آن كتابند كه مقرب فوق بَرّ و بار است اين آيه مقام متوسط اهل بيت(عليه السلام) را نقل مي‌كند نه مقام عاليشان را ﴿و يشهد﴾ كه فضه هم در اين مقام سهيم است در اين كار سهيم است اين‌چنين نيست كه اين مخصوص آنها باشد و شاگردانشان به اين مقام نرسند و اين‌چنين نيست كه فضه اين كار را نكرده باشد يا صبر فضه لغير وجه الله بود نه اين‌چنين نيست پس اين مقام مقامي است كه شاگردان اينها هم مي‌توانند به اين مقام برسند

سؤال ...

جواب: خوب حضرت هم دارد گناهان ما را بيامرز اين هم آيه را تلاوت مي‌كند خودش عبادت لفظي‌اش و هم تعليم مي‌دهد و هم مقامات آنها از خواندن و عمل كردن بالا مي‌رود ديگر اين‌چنين نيست كه بدون عبادت و بدون خواندن و بدون عمل كردن به آن مقامات عاليه برسند كه البته حالات اينها هم فرق مي‌كند. گاهي است كه انسان در حين مصيبت شكر مي‌كند اين است كه مي‌گويند صبر و شكر ملازم هم‌اند آن عالي‌ترين صبر اين نيست كه انسان بگويد من به مصلحت تو راضيم به حكمت تو راضيم عالي‌ترين صبر آن است كه اين شخص صابر مبتلا آن مولا كه او را مبتلا كرد او را در اين صبر ببيند و محو جمال او بشود و شكر بكند و اين حالت سيّدالشهدا(سلام الله عليه) بود در آن آخرين لحظه كه عرض كرد «صبراً علي بلائه»[27] نه اينكه حالا اين درد و مصيبت را من تحمل مي‌كنم اينها وقتي آن حال را مي‌بينند از امام باقر(سلام الله عليه) سؤال كردند كه شهداء كربلا چه‌قدر اين دردها را احساس مي‌كردند اين همه تير و نيزه و خنجر و دشنه و اينها فرمود اگر شما با دو تا انگشت‌تان گوشت يك انگشتي را يك قدري فشار بدهيد چه‌قدر درد مي‌آيد شهدا كربلا هم همين مقدار احساس داشتند در برابر آن همه تير اگر حواس انسان متوجّه جاي ديگر باشد كه درد را احساس نمي‌كند كه او مي‌شود صبر عالي نه اينكه صبر بكند «خوفاً من النار»[28] يا «شوقاً الي الجنه»[29] اين تثليث عبادت به سه قسم هم از امام ششم هم از امام سوم هم از اميرالمؤمنين(عليهما السلام) نقل شده است كه عبادت‌ها سه قسم است و آخرين درجه عبادت احرار است «صبراً من العبادة» و احرار عبادتشان «حباً له»[30] است نه «خوفاً من النار»[31] يا «شوقاً الي الجنة»[32] و صبر هم كه از عبادات است بنابراين اين عبادت را «خوفاً من النار»[33] نمي‌كنند «شوقاً الي الجنة»[34] نمي‌كنند «حباً لله»[35] مي‌كنند گرچه خداي سبحان همهٴ نعم را به اينها اعطاء خواهد كرد آنكه اصل جانش را لوجه الله فروخت ﴿و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله﴾[36] كه در جريان ليله المبيت اين آيه نازل شده است حضرت امير(سلام الله عليه) جايگاه رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خوابيد تا حضرت به سلامت به مقصد برسد اين كريمه نازل شد كه ﴿و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضات الله﴾[37] خوب اگر كسي خودش را فروخت اگر علي بن ابي‌طالب(سلام الله عليه) جانش را فروخت به خداي سبحان و بيعت كرد يعني «باع نفسه من الله سبحانه»[38] پس مالك نفس نيست اگر كسي بيعت كرد يعني «باع نفسه»[39] اگر خودش را به خدا فروخت ديگر مالك چيزي نيست اگر مالك چيزي نيست نه به اين معني كه انسان يك فرشي را به غير مي‌فروشد آن مشتري مي‌گويداين فرش را در مسجد پهن كن يا در حسينيه پهن كن اين مي‌گويد بسيار خوب انسان وقتي بيعت كرد يعني «باع نفسه»[40] نه به اين معناست كه خدا مي‌گويد اين نفست در جبهه ببر يا پشت جبهه به خدمت مشغول كن او بگويد چشم اين كه معناي متوسط از بيعت است اگر انسان خودش را فروخت يعني بدنش را فروخت بيعت كرد يعني بدنش را بيعت كرد يا همهٴ خاطرات و انديشه‌ها و افكارش را هم فروخت اگر همهٴ خاطرات و انديشه‌ها و افكارش را فروخت اصلاً تصميم نمي‌گيرد احساس رضا و سخط ندارد حالا مال ديگري را دارند مي‌برند به من چه من كه فروختم حالا آن يا دارد آن فرش را پاره مي‌كند يا مي‌سوزاند من كه فروختم اگر كسي خودش را به خداي سبحان فروخت خداي سبحان گفت بايد اين بدن را ارباً اربا كني او نه اين است كه متأثّر بشود و بگويد خوب حالا صبر مي‌كنم نه تنها بدن را فروخت نفسش را فروخت اگر نفسش را فروخت رضا و قدرش را هم فروخت إرادت و كراهتش را هم فروخت ديگر به حد تبري و تولي رسيد چون اين جذب و دفع وقتي لطيف شد به حد محبت رسيد محبت و عداوت يك قدري رقيق‌تر شد به حد اراده و كراهت رسيد آن وقت تركبيش مي‌كنند مي‌شود تولي و تبري انساني كه جانش را فروخت ديگر تصميم نمي‌گيرد نمي‌گويد اين سخت است ولي من تحمل مي‌كنم براي اينكه مولي مي‌طلبد معلوم مي‌شود نفروخت خودش را سخن از فروش بدن كه نيست كه خدا بدن را بخرد سخن از فروش نفس است اگر سخن از فروش نفس است انسان مي‌تواند بگويد كه من فكر كردم سخت است اما خوب تحمل مي‌كنم؟ معلوم مي‌شود او بدنش را فروخت نه نفسش را اگر كسي نفسش را فروخت مي‌گويد پسندم آنچه را جانان پسندد نه اينكه بگويد اين سخت است ولي خوب من قبولش مي‌كنم اين‌چنين نيست او مي‌شود صبّار و شكور آن مي‌شود ﴿صبراً علي بلائه﴾[41] نه اينكه در حالي‌كه سخت است و شخص كاره است تحمل مي‌كنم معلوم مي‌شود خيلي از خصوصيت‌هاي نفسانيش را نفروخت به خدا فتحصل كه عالي‌ترين درجهٴ صبر اين است كه انسان احساس رنج نكند نه اينكه رنج را تحمل بكند اگر رنج را تحمل كرد معلوم مي‌شود خودش خواسته‌اي دارد و هنوز صفحهٴ نفس را نفروخت در اراده و كراهت تابع خداي سبحان نيست خدا اراده كرده او تن را ارباً ارباً كند اين سختش هست ولي خوب مي‌سازد اين‌چنين نيست

سؤال ...

جواب: نه همان روايت معروف عبادت مقبول را سه قسم كرده است با حفظ عبادت سه قسم است بعضي «خوفا من النار»[42] است, بعضي «شوقا الي الجنة»[43] است, بعضي «حباً لله»[44] آن صبرهاي ديگر فضيلت دارد اما آنجا كه مي‌گويند صبر يك صابر بيش از اجر شهادت هزار شهيد است آن عالي‌ترين درجهٴ صبر خواهد بود و الا صبرهاي ديگر البته فضيلت دارد اگر صبري بود مثل ساير عبادت‌ها «خوفا من النار»[45] بود يا «شوقا الي الجنه»[46] بود خوب البته مطلوب است عبادت است فضيلت دارد مثل عبادت‌هاي اكثري مردم عبادت هست فضيلت دارد اما آن درجهٴ عاليه نيست ﴿و الذين صبروا ابتغاء وجه ربهم و اقاموا الصلاه﴾ مسئلهٴ اقامهٴ صلاهٴ را چون مكرر ملاحظه فرموديد شايد ديگر نيازي به بحث نداشته باشد كه نماز را اقامه كند در حقيقت نه تنها نماز بخواند نماز را اقامه كند ﴿و انفقوا مما رزقناهم سراً و علانية﴾ يكي از اوصاف برجستهٴ اولوالالباب مسئلهٴ انفاق است اولاً انفاق كردن.

سؤال ...

جواب: حالا انشاءالله اگر به آن بحثها رسيديم به خواست خدا ممكن است مطرح بشود انفاق بايد مما رزقه الله, باشد اين قدم اول قدم دوم آن است كه از بهترين آنچه كه خداي سبحان روزي كرد باشد و قدم‌هاي بعدي هم كه خوب هست فرمود ﴿و انفقوا مما رزقناهم﴾ چون رزق يكي از اوصاف فعلي خداي سبحان است و كار حرام به خدا استناد ندارد پس مالي را انسان اگر از راه حرام به دست آورد اين روزي نيست مما رزقه الله نيست و اگر مال حرام را هم انفاق كرده است جزء اولوالالباب نخواهد بود براي اينكه بايد رزق خدا را انفاق بكند نه مال حرام را مال حرام مالي كه انسان از راه حرام تحصيل كرده است صدقات واجبه به او تعلّق نمي‌گيرد نه خمس دارد نه زكات دارد هيچ چيز ندارد آن مسئلهٴ حلال و مخلوط به حرام چون يك حلالي در آن هست از آن جهت براي تطهير او خمس قائل شدند

سؤال ...

جواب: نه خداي سبحان در سورهٴ اسراء فرمود ﴿كل ذلك كان سيئه عند ربك مكروهاً﴾[47] اگر يك كسي حرامي را گرفته است نمي‌تواند بگويداين رزق من است چون رزق به خدا منسوب است خدا رازق هست اين‌چنين نيست كه اين حرام را بشود به خدا نسبت داد اگر يك كسي اختلاص كرد سرقت كرد بگويد اين رزق من است

سؤال ...

جواب: بله اين نان است نه رزق صفت رزق را ما وقتي از اين نان انتزاء مي‌كنيم كه بشود او را به خداي سبحان نسبت داد ما يصح انتسابه اين روزي نيست بلكه اين نان است دارد مي‌خورد

سؤال ...

جواب: نه خداي سبحان براي هر كسي روزي حلال معين كرده است ﴿و ما من دابةِ في الأرض إلاّ علي الله رزقها﴾[48] در بيانات حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه «لكل ذي رمق قوت و لكل حبةِ آكل»[49] براي هر ذي رمقي خداي سبحان قوتي معين كرده است و انسان اگر عمداً راه حلالش را ببندد گرفتار راه حرام مي‌شود والا حرام را نمي‌شود رزق دانست و گفت اين روزي است چون رزق آن است كه به رازق انتساب داشته باشد ان الله هو الرزاق «ذي القوة المتين»[50] كار حرام را نمي‌شود به خدا نسبت داد بگوييم اين رزق است و رازقش خداست بنابراين رزق آن مال حلالي است كه انسان از راه صحيح تحصيل كرده باشد و برابر با «ما جاء به النبي»[51] باشد پس اگر مال حرامي را به دست آورد بعد در راه خير صرف كرد اين آن انفاق ممدوح نيست كه از اوصاف اولوالالباب به حساب بيايد. نكتهٴ ديگر اين است خداي سبحان براي تشويق به انفاق مي‌فرمايد آنچه كه مي‌دهيد مال ماست ما داديم به شما اصول مالكيت را قرآن كريم در مسايل اقتصادي امضاء مي‌كند نه در مسائل مالي در مسايل اقتصادي وقتي روابط بندگان را با هم مي‌سنجد مي‌فرمايد هر كسي هر چه تحصيل كرد فراهم كرد شرعاً ملك اوست نمي‌شود در ملك او, در مال او تصرف كرد در همهٴ اين موارد ملك و مال را به اشخاص نسبت مي‌دهد ﴿لا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل﴾[52] ﴿ماله﴾ ﴿مالكم﴾ ﴿امواله﴾ ﴿اموالكم﴾ امثال ذلك اين روابط اقتصادي است كه بين بندگان بعضهم ببعض برقرار مي‌كند هر كسي هر چيزي را از راه صحيح و حلال تحصيل كرده است ملك اوست اما در مسئلهٴ مالي نه اقتصادي وقتي روابط بندگان را با خدا مي‌سنجد باز هم بندگان را نسبت به خدا مالك مي‌دانند؟ يا ايها الذين آمنوا ﴿و انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه﴾[53] وقتي مردم را نسبت به هم مي‌سنجد مي‌فرمايد هر كسي از راه حلال هر چه تحصيل كرد ملك اوست و مال اوست وقتي مردم را با خدا مي‌سنجد مي‌فرمايد شما خليفهٴ خداييد نه مالك ﴿و انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه﴾[54] شما را خليفه قرار داد مالي به شما داد و به شما گفت كه خلافت من را داريد جانشين من‌ايد اين كار را انجام بدهيد پس انسان نمي‌تواند در برابر خدا بگويد من مالكم در برابر زيد و عمرو مي‌تواند بگويد من مالكم مي‌تواند بگويد من راضي نيستم غصب و امثال ذلك همهٴ اين احكام فقهي در جايش محفوظ است اما وقتي در برابر خدا رسيد نمي‌تواند بگويد من مالكم نمي‌دهم لذا آنجا سخن از ﴿و آتوهم من مال الله الذي آتاكم﴾[55] مطرح است ﴿و انفقوا مما جعلكم مستخلفين فيه﴾[56] مطرح است ﴿و انفقوا مما رزقناكم﴾[57] مطرح است در همهٴ اين موارد اصل آن شيء را به خودش نسبت مي‌دهد مي‌فرمايد مال من است در دست شما شما نسبت به يكديگر مالكيد نه نسبت به من ﴿و انفقوا مما رزقناكم﴾[58] در اين كريمه هم فرمود ﴿و انفقوا مما رزقناهم﴾ ما به آنها داديم پس بنابراين آن حلال را بايد انسان انفاق بكند يك, و بايد بداند مال خدا را دارد در راه خدا مي‌دهد دو, و اين روزي تنها سخن از مال نيست هر نعمتي كه خداي سبحان به انسان داده است رزق است و براي او يك زكاتي است و در نتيجه انفاقي است حديثي كه در باب زكات آمده كه «لكل شيء زكاة» زكات مال را انفاق مي‌دانند «زكاة الشجاعت الجهاد في سبيل الله» «زكاة العلم أن تعلمه عباد الله»[59] و «زكاة الجمال العفاف»[60] همه بايد عفيف باشند ولي آن كس كه خداي سبحان به او جمال بيشتري داد زكات جمال عفت اوست اگر همه بايد در راه خدا مجاهد باشند آن كسي كه از قدرت بيشتري برخوردار است زكات شجاعت او جهاد «في سبيل الله»[61] است اين اقسام زكات است كه «لكل شيء زكاة»[62] اگر كسي آن روزي كه خداي سبحان به او مرحمت كرده است در راه خدا اعطاء كند و انفاق كند اين قدم‌هاي اوليه را دارد طي مي‌كند اما اقدام بعدي را قرآن مي‌فرمايد ﴿أنفقوا من طيبات ما كسبتم﴾[63] اولاً آنچه كه با دسترنج خود تهيه كردي در راه خدا بدهي و آن خوب‌ها را انتخاب كني و بدهي براي اينكه شما مي‌خواهيد با اين انفاق بالا بياييد آن بهترينش را انفاق بكنيد بدهيد كه به مقام ابرار برسيد در سورهٴ آل‌عمران فرمود «لن تنالوا البر حتي تنفقوا مما تحبون»[64] كه مرحوم فيض نقل كرده است كه در بعضي از قرائات «لن تنالوا البر حتي تنفقوا ما تحبون»[65] نه مما تحبون سخن از من تبعيضيه نيست كه مما تحبون بعضي از محبوب‌ها را بدهيد نه محبوبتان را در راه خدا بدهيد «لن تنالوا البرّ حتي تنفقوا ما تحبون»[66] نه تنفقوا مما تحبون

سؤال ...

جواب: بله ديگر بله روي قرائت "مما" اين تبعيضيه است يعني بعضي از آنچه كه محبوب شماست انفاق كنيد و اما روي قرائت «ما تحبون»[67] است كه مرحوم فيض نقل مي‌كند يعني چيزي نداشته باشيد محبوبي اگر ما در دعاي كميل مي‌خوانيم «و أجعل ... قلبي بحبك متيما»[68] يعني محبت تو قلبم را لبريز كند جا براي غير تو نباشد خوب اگر يك مقدار جاي خالي بود كه انسان آن جاي خالي را با علاقه به مال پر كرد اين كه متيّم نيست كدام قلب متيم من حب الله است؟ قلبي كه يك مقدار حب الله يك مقدار حب المال؟ محبوبي در آن باشد غير از خدا آن قلب كه متيم نيست اگر در دعاي ابوحمزهٴ ثمالي آمده كه امام سجاد(سلام الله عليه) سحرهاي ماه مبارك رمضان عرض مي‌كند خدايا «و املاء قلبي من حبك» يا «بحبك» يعني جا براي غير نباشد نه اينكه يك مقدار خالي باشد پيش مالم باشد يك مقدار هم پيش شما نه خداي سبحان در قلبي كه كنارش مال است جا مي‌گيرد نه براي انسان دو تا قلب قرار داده كه يك قلب مالِ مال يك قلب مال خدا هم ﴿ما جعل الله لرجلٍ من قلبين في جوفه﴾[69] نه دو قلب براي انسان است كه يكي براي خدا يكي براي مال نه در يك قلب دو تا محبوب جا مي‌گيرد پس انسان مادامي كه اين محبتها را رها نكند به آن محبوب نمي‌رسد فرمود لن تنالوا﴾[70] هرگز به مقام ابرار نمي‌رسيد مگر اينكه بالأخره يك محبوب داشته باشيد ﴿لن تنالوا البر حتي تنفقوا مما تحبون﴾[71] حالا اين يك وقتي اقتضا مي‌كند كه انسان علني انفاق بكند براي تشويق ديگران علني اين كار را بكند يك وقتي براي صيانت آبروي گيرنده مصلحت بر آن است كه ﴿سرّاً﴾ انفاق بكند لذا فرمود ﴿و انفقوا مما رزقناهم سرّاً و علانية﴾ گاهي براي تشويق ديگران مصلحت ايجاب مي‌كند انسان به طور علني انفاق بكند گاهي براي حفظ آبروي آن طرف مصلحت در اين است كه انسان سراً انفاق بكند گفتند حضرت امير(سلام الله عليه) چهار درهم داشت يكي را شب يكي را روز يكي را در سر يكي را در علن در راه خدا داد بعد آن آيه نازل شده كه ﴿ينفقون اموالهم في الليل و النهار سراً و جهراً اولئك﴾ كذا و كذا گاهي مصلحت انفاق سري را اقتضا مي‌كند گاهي مصلحت انفاق علني را اقتضا مي‌كند هر جايي كه خلاصه رضاي خدا در اوست ﴿و انفقوا مما رزقناهم سراً و علانية﴾اين‌چنين است.

سؤال ...

جواب: البته ولي آن‌طوري كه قضيه‌اي كه واقع شده است به مناسبت همان قضيه اين آيه چهار قسمت را ذكر فرمود اين جريانش اين بود پس ﴿و انفقوا مما رزقناهم سراً و علانيهً﴾ اگر چنانچه انسان در برابر همهٴ نعم مسئول است و هر نعمتي يك زكاتي دارد اين آيه و اطلاق شامل همهٴ آن موارد خواهد شد اگر دعاي كسي مستجاب است او چه كند؟ او دعا بكند يا نكند؟ او در صلاهٴ و ليل دعا بكند يا نكند؟ اين هم يك انفاقي است براي او هيچ كسي نعمتي خداي سبحان به او نداد مگر اينكه در برابر نعمت يك مسئوليتي هم هست ﴿و انفقوا مما رزقناهم سراً و علانية﴾ روح هم به قدري بلند است كه در حالت انفاق علني باز لوجه الله دارد انفاق مي‌كند

سؤال ...

جواب: نه بر عالم واجب است تعليم گذشته از اينكه آن آثار وضعي دارد مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرده كه از معصوم(سلام الله عليه) كه خداي سبحان تعلم را بر جهال واجب نكرد مگر اينكه تعليم را بر علما واجب كرده باشد «لأن العلم قبل الجهل»[72] استدلال حضرت اين است فرمود «لأن العلم قبل الجهل»[73] اگر خداي سبحان بر جهال تعلم را واجب كرد بر علما تعليم را واجب نكرد خوب سؤال كردن واجب باشد جواب دادن واجب نباشد؟ اگر ﴿فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون﴾[74] يدل علي وجوب السؤال آن وقت جواب واجب نيست؟ اگر تعلم بر جهال واجب است تعليم بر علما واجب نيست تعليم عالم همان زكات علمش هست «الدراسة صلاة جنة»[75] در تعبيرات معصومين(عليهما السلام) آمده كه درس و بحث بمنزلهٴ نماز است.

سؤال ...

جواب: خوب نه البته خوب آن خصوصيت‌ها كه نيست البته هر كسي هر چه را مي‌داند نسبت به آن مقدار مسئول است و بايدكه تعليم بكند. «و يدرؤن بالحسنة السيئة» آن وصف آخري كه براي اولوالالباب ذكر مي‌كند اين است كه آنها اولاً بد نمي‌كنند اگر بد كردند فوراً اين بد را حل مي‌كنند اين‌طور نيست كه اين كار بد را بگذارد همين‌طور بماند اين بد را حل مي‌كنند اگر خودشان سيئه‌اي مرتكب شدند با حسنه آن سيئه را دفع مي‌كنند اگر ديگري نسبت به آنها سيئه‌اي را مرتكب شد با بزرگواري و گذشت و عفو و احسان حل مي‌كند نمي‌گذارند سيئه بماند در جامعه چه مال خودشان چه مال ديگران اگر نسبت به ايشان نبود يك كسي نسبت به خودش كار سيئه‌اي كرد با امر به معروف و نهي از منكر كه بهترين روشش را رعايت مي‌كند آن سيئه را دفع مي‌كند اين‌طور نيست كه اولوالالباب بگذارند در جامعه سيئه‌اي باشد و دفع نشود هم دربارهٴ خودشان هم دربارهٴ غير نسبت به آنها هم دربارهٴ غير نسبت به خود غير اگر غيري نسبت به غيري بد كرد انسان چه كند يك انسان لبيب مي‌گويد به من چه به جان هم بيفتند؟ يا بيان امام ششم(سلام الله عليه) را آن‌طوري‌كه مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل كرد مي‌گويد كه «صدقة يحبّها الله اصلاح بين الناس اذا تفاسدوا و تقارب بينهم اذا تباعدوا» آن صدقه‌اي كه خدا دوست دارد كه در بحث انفاق هم مي‌آيد آن صدقه‌اي را كه خداي متعال دوست دارد اين است كه اگر جامعه فاسد شد انسان قيام كند اصلاح كند اگر دو نفر از يكديگر بريدند و جدا شدند انسان قيام كند و بپيوندند اين صدقه‌اي كه محبوب خداست اين است كه بين دو نفر صلح و صفا برقرار كند خودش فرمود ﴿لأن أصلح بين اثنين احب الي من أن اتصدق بدينارين»[76] فرمود من اگر دو دينار دو مثقال طلا در راه خدا انفاق كنم تا بين دو نفر صلح و صفا برقرار كنم ارزش اين صلح بين دو نفر بيشتر از ارزش صدقهٴ دو دينار است سيئه را اولواالالباب دفع ميكنند نميگذارند سيئه در امت اسلامي راه پيدا كند اطلاق اين همهٴ آن موارد را شامل ميشود البته بعضي از مواردش فرض منصرف به ذهن است ﴿ويدرؤن بالحسنة السيئة﴾ كه اين در بحث صبر به عرض رسيد انسانِ صابر است كه مي‌تواند بدي را با نيكي حل كند يعني اگر در سورهٴ مؤمنون آيهٴ 96 خداي سبحان امر كرد فرمود: ﴿ادفع بالتي هي احسن السيئة﴾[77] با بهترين روش جلو بدي را بگير و در سورهٴ قصص آيهٴ 54 فرمود ﴿اولئك يؤتون اجرهم مرتين بما صبروا ويدرؤن بالحسنة السيئة و مما رزقناهم ينفقون﴾[78] بدي را با خوبي دفع مي‌كنند اين در بحث صبر گذشت كسي مي‌تواند بدي را با خوبي دفع كند كه به مقام صبر رسيده باشد در آن آيه‌اي كه قبلاً گذشت ﴿ادفع بالتي هي احسن فاذا الذي بينك و بينه عداوة كانه ولي حميم ٭ و ما يلقّيٰها الا الذين صبروا و ما يلقيٰها الا ذو حظّ عظيم﴾[79] در آن آيه گذشت انسان صابر است كه مي‌تواند روي بزرگواري و حريتي كه دارد بدي را با خوبي دفع كند بدي خودش را با توبه و انابه حل مي‌كند اين يك, بدي ديگران نسبت به خودش را با كرامت و گذشت و بزرگواري دفع مي‌كند دو, بدي ديگران را نسبت به خودشان با اصلاح و خيرخواهانه حل مي‌كند اين سه, اين دفع بدي به احسن وجه جزء مقام صابرين است و جزء اوصاف كساني است كه ﴿ذو حظ عظيم﴾[80] خواهد بود ﴿ادفع بالتي هي احسن فاذا الذي بينك و بينه عداوة كانه ولي حميم﴾ همين دشمن شما ﴿ولي حميم﴾ و گرم شما مي‌شود و اين مقام را ﴿و ما يلقّيٰها الا الذين صبروا و ما يلقيٰها الا ذو حظ عظيم﴾[81] پس اگر در همين آيهٴ محل بحث سورهٴ رعد فرمود ﴿و يدرؤن بالحسنة السيئة﴾ راه حلش هم بيان فرمود آن‌گاه مي‌فرمايد شروع به جزا مي‌كند كه اگر كسي اين اوصاف هشتگانه را داشت جزايش اين است كه ﴿اولئك لهم عقبي الدار﴾

«والحمد لله رب العالمين»

 

[1]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 20.

[2]  ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 20.

[3]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 88.

[4]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 88.

[5]  ـ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 479.

[6]  ـ مستدرك الوسائل، ج 11، ص 111.

[7]  ـ نهج البلاغة، حكمت 474.

[8]  ـ نهج البلاغة، حكمت 474.

[9]  ـ نهج البلاغة، حكمت 474.

[10]  ـ نهج البلاغة، حكمت 456.

[11]  ـ نهج البلاغة، حكمت 406.

[12]  ـ نهج البلاغة، حكمت 406.

[13]  ـ نهج البلاغة، حكمت 406.

[14]  ـ بحار الانوار، ج 12، ص 380.

[15]  ـ بحار الانوار، ج 12، ص 380.

[16]  ـ نهج البلاغة، حكمت 237.

[17]  ـ نهج البلاغة، حكمت 237.

[18]  ـ نهج البلاغه، حكمت 237.

[19]  ـ نهج البلاغة، حكمت 237.

[20]  ـ نهج البلاغة، حكمت 237.

[21]  ـ كافي، ج 2، ص 84.

[22]  ـ كافي، ج 2، ص 84.

[23]  ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 9.

[24]  ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 5.

[25]  ـ سورهٴ انسان، آيات 8 ـ 9.

[26]  ـ سورهٴ مطففين، آيات 18 ـ 21.

[27]  ـ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 479.

[28]  ـ بحار الانوار، ج 12، ص 380.

[29]  ـ بحار الانوار، ج 12، ص 380.

[30]  ـ كافي، ج 2، ص 84.

[31]  ـ بحار الانوار، ج 12، ص 380.

[32]  ـ بحار الانوار، ج 12، ص 380.

[33]  ـ بحار الانوار، ج 12، ص 380.

[34]  ـ بحار الانوار، ج 12، ص 380.

[35]  ـ كافي، ج 2، ص 84.

[36]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 207.

[37]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 207.

[38]  ـ تفسير الميزان، ج 2، ص 98.

[39]  ـ تفسير الميزان، ج 2، ص 98.

[40]  ـ تفسير الميزان، ج 2، ص 98.

[41]  ـ مستدرك الوسائل، ج 2، ص 479.

[42]  ـ بحار الانوار، ج 12، ص 380.

[43]  ـ بحار الانوار، ج 12، ص 380.

[44]  ـ كافي، ج 2، ص 84.

[45]  ـ بحار الانوار، ج 12، ص 380.

[46]  ـ بحار الانوار، ج 12، ص 380.

[47]  ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 38.

[48]  ـ سورهٴ هود، آيهٴ 6.

[49]  ـ كافي، ج 8، ص 23.

[50]  ـ بحار الانوار، ج 94، ص 140.

[51]  ـ بحار الانوار، ج 65، ص 243.

[52]  ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 29.

[53]  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 7.

[54]  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 7.

[55]  ـ سورهٴ نور، آيهٴ 33.

[56]  ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 7.

[57]  ـ سورهٴ منافقون، آيهٴ 10.

[58]  ـ سورهٴ منافقون، آيهٴ 10.

[59]  ـ كافي، ج 1، ص 41.

[60]  ـ غرر الحكم، ص 253.

[61]  ـ غرر العلم، ص 333.

[62]  ـ كافي، ج 4، ص 62.

[63]  ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 267.

[64]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 92.

[65]  ـ تفسير صافي، ج 1، ص 355.

[66]  ـ تفسير صافي، ج 1، ص 355.

[67]  ـ تفسير صافي، ج 1، ص 355.

[68]  ـ اقبال الاعمال، ص 709.

[69]  ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 4.

[70]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 92.

[71]  ـ سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 92.

[72]  ـ بحار الانوار، ج 2، ص 23.

[73]  ـ بحار الانوار، ج 2، ص 23.

[74]  ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 43.

[75]  ـ كافي، ج 1، ص 41.

[76]  ـ كافي، ج 2، ص 209.

[77]  ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 96.

[78]  ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 54.

[79]  ـ سورهٴ فصلت، آيات 34 ـ 35.

[80]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 34.

[81]  ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 35.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق