أعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
در شرح کلمات نوراني و قصار اميرالمؤمنين(سلام الله عليه)، به کلمه طيبه 181 رسيديم فرمود: «ثَمَرَهُ التَّفْرِيطِ النَّدَامَهُ وَ ثَمَرَهُ الْحَزْمِ السَّلاَمَهُ»؛ انسان نبايد کاري را بدون انديشه و فکر انجام بدهد و چون شخصش با جامعه مرتبط است از يک طرف، و از طرف ديگر هر کاري هم که صورت ميپذيرد با کارهاي ديگر در ارتباط است، او هم بايد جامعهشناس خوبي باشد و هم مطلبياب خوبي باشد و اين کار با دورانديشي و حزم که تصميمسازي است حاصل ميشود. حزم کار عقل نظري است و عزم کار عقل عملي است. دو دستگاه است که هر کدام مسئول يک امري هستند. انديشهورزي به عهده دستگاه عقل نظري است. تصميمگيري به عهده دستگاه عقل عملي است. اينها دو قوه کاملاً جداي از هم هستند. تنها روح قوي و نفس انساني است که اين قوا را هماهنگ ميکند وگرنه انديشهورزي و علم از آن جهت که علم است هيچ ارتباطي با عمل ندارد. ممکن است _ معاذالله_ کسي حق بودن يک مطلبي را به طور قاطع بفهمد ولي عمل نکند، چون عقل نظري که فتواي علمي ميدهد که کاري با اراده و تصميم و عمل ندارد، مثل چشم است؛ چشم فقط ميبيند اما حالا اين حلال است يا حرام است و نبايد ببيند که کار چشم نيست، اين کار يک قوه ديگري است. جهاد يعني همين. جهاد دروني يعني تکتک اين قوا را شناختن و وظيفه تکتک اينها را فهماندن و فهميدن، جمعبندي کردن، تصميم نهايي گرفتن.
غرض اين است که علم از آن جهت که علم است هيچ کاري از او ساخته نيست فقط ميتواند درس بخواند کتاب بنويسد سخنراني کند همين، اما اراده و عزم اصلاً مربوط به عقل نظري نيست عقل نظري کارش کتاب خواندن و کتاب نوشتن است، ممکن است محقق نامآوري هم باشد؛ کار عقل نظري انديشهورزي است تصميمگيري کار عقل عملي است که «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[1] است. وجود مبارک حضرت امير ميفرمايد شما براي اينکه اين علمتان يک ثمره عملي هم داشته باشد، پيوند با نيروي عملي داشته باشد، يک محيط تصميمسازي داشته باشيد نه تصميمگيري؛ تصميمسازي خردمندانه داشته باشيد، يک؛ تا به تصميمگيري عملي عاقلانه برسد، دو. پس علم از آن جهت که علم است هيچ ارتباطي با عمل ندارد، يک قوه ديگر است که نتيجه را بايد از او بگيرد. وجود مبارک حضرت امير ميفرمايد که حزم يعني انديشهسازي، وقتي انديشه را ساختيد بارورش کرديد، ميدهيد خدمت تصميمگي، آن «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» است.
«رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ»[2] اينها کلمات بوسيدني علي بن ابيطالب است، فرمود چه بسيار درسخواندههاي حوزوي و دانشگاهی که کشته جهلشان هستند. عالم هستند ولي کشته جهلشان هستند يعني چه؟ يعني اين عقل نظريشان که انديشهورز است کامل است آن عقل عملي که «بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» فلج است. «رُبَّ عَالِمٍ» که «قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» يعني از نظر علمي دانشمند است، از نظر عقل عملي جاهل است؛ منتها کارهاي افراد عادي که در حوزه و دانشگاه هستند جهلزدايي است يعني جهل در برابر علم، کار معلمان اخلاق و مربيان جهالت يعني جهالت! جهالتزدايي است؛ جهالت که در حوزه نيست، جهالت در بخشهاي عقل عملي است در کارهاي عملي است در تصميمگيريها است در اداره مملکت در اداره شئون داخلي است؛ آنجا که کار است و پول، آنجا جايش است، اما درسخواندن که جاي جهالت نيست جاي جهل است. جهل را با علم بايد برطرف کرد جهالت را با دين و اخلاق و ادب و انسانيت بايد برطرف کرد.
اين بيان نوراني حضرت است فرمود خيلي از علما هستند که کشته جهالتشان هستند يعني از نظر علمي خوب ميفهمد اما از نظر تصميمگيري جاهل است، جهالت دارد. جهل در مقابل علم يعني دانستن و ندانستن، جهل در مقابل عمل يعني عاقل بودن؛ لذا فرمود انسان بايد طرزي زندگي کند که کارگاه تصميمسازي محکمي داشته باشد، يک؛ و آن تصميمگيرنده هم فقط از اين تصميمساز گوش بدهد، دو؛ اول تصميمسازي بنام حزم، دوم تصميمگيري به عنوان عزم. در قرآن خيلي از جاها اين حرف را دارد؛ فرمود اين کار علما نيست ﴿ إِنَّ ذَٰلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ﴾[3] برای مردان مصمم است، براي اينکه درسخواندهها در عالم زياد هستند اما ﴿ إِنَّ ذَٰلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ﴾ نه «من العلماء»؛ از عالم بما أنه عالم، از علم بما أنه علم فقط ده درصد يا بيست درصد کار ساخته است، تا به بارگاه رفيع عقل نرسد تا به حزم نرسد تا با عبور از تصميمسازي به تصميمگيري نرسد ﴿ إِنَّ ذَٰلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ﴾ که در قرآن گفت فاصله ميشود.
بنابراين فرمود شما براي اينکه به آن تصميمگيري کامل برسيد بايد کارگاه تصميمسازي داشته باشيد. تصميمسازي شما را ميگويند حزم؛ يعني دورانديشی. کسي که فقط منفعت خودش را ميبينيد دورانديش نيست. کسي که منفعت خود و جامعه را ميبيند و حق بودن آن را ميفهمد او تصميمساز خوبي است. تصميمسازي وقتي از کارگاه عقل نظري درآمد تصميمگيري به عهده عقل عملي است و او تصميم ميگيرد و بيان قرآن کريم عملي ميشود فرمود: اين کارها از علما برنميآيد، اين کارها برای مردان مصمم است ﴿ إِنَّ ذَٰلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ﴾ يعني «مما يجب ان يعزم عليه» لذا وجود مبارک حضرت امير حزم را معنا کرده عزم را معنا کرده فرمود مهمترين وظيفه مسئولان، اول: حازم بودن و دوم: عازم بودن است؛ گاهي مستقيماً نامه براي قثم بن عباس مينويسد که حازم باشد گاهي به ديگري نامه مينويسد که شما تحت رهبري فلان مأمور هستيد حازم و عازم باشيد. گاهي هم به افراد ديگری ميگويد که اولاً حازم باشيد ثانياً عازم باشيد. با عزم کار پيش ميرود. فرمود اگر کسي اهل حزم نبود، اولاً؛ اهل عزم نبود ثانياً، جز پشيماني چيز ديگري ندارد. ثمره بيحساب وارد شدن و بدون حزم کار کردن تفريط و رنج است. کلمه نوراني 181 «ثَمَرَهُ التَّفْرِيطِ النَّدَامَهُ وَ ثَمَرَهُ الْحَزْمِ» حزم يعني انديشهسازي، تا انديشهسازي نشود سود و زياد مشخص نشود حق و باطل مشخص نشود جا براي تصميمگيري نيست «وَ ثَمَرَهُ الْحَزْمِ السَّلاَمَهُ».
اين جريان حزم را با غالب مسئولين در ميان گذاشته چه در خطبهها و چه در نامهها؛ در خطبه 193 که درباره اوصاف متقيان است ميفرمايد مردان باتقوا کساني هستند که «فَمِنْ عَلَامَةِ أَحَدِهِمْ أَنَّكَ تَرَى لَهُ قُوَّةً فِي دِينٍ وَ حَزْماً فِي لِينٍ» در عين حال که مردمدار است، آرام آرام زندگي ميکند، آرامش دارد، اما انديشهورز خوبي است. اين کمربندي که محکم ميبندند اين را ميگويند حزم. اين واژه حزم در غير انسان هم بکار رفته است؛ تنگ بعضي از حيوانات را محکم ميبندند که بار را خوب نگه بدارد حزم است، اين بند را ميگويند حزم؛ کمر را ميبندد محکم ميبندد. يک وقت يک مقدماتي است که به نتيجه نميرسد يک وقت نتيجهاي است که از اين مقدمات بريده است، يک وقت يک سلسله آزمايشات است که به نتيجه نميرسد، اما آنچه ميتواند اينها را جذب بکند براي اينها کمربند باشد اين را ميگويند حزم. فرمود مردان باتقوا اهل حزم هستند کارهايشان جمع است انديشههايشان جمع است افکارشان جمع است «فَمِنْ عَلَامَةِ أَحَدِهِمْ أَنَّكَ تَرَى لَهُ قُوَّةً فِي دِينٍ وَ حَزْماً فِي لِينٍ» يک مرد درشتخو و درشترفتار و درشتگفتار نيست، خيلي نرمرفتار هم هست اما محکم بسته است، حرف را محکم ميگويد گرچه آرام حرف ميزند. اين در خطبه 193 بود.
در نامه سيزدهم به دو امير از امراي لشکر و امور نظامي خود مينويسد به اينکه: مواظب باشيد در تصميمگيري در حمله کردن در دفاع کردن در موضع گرفتن در جنگيدن در اسير گرفتن در همه اين امور «وَ قَدْ أَمَّرْتُ عَلَيْكُمَا وَ عَلَى مَنْ فِي حَيِّزِكُمَا مَالِكَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ» زير نظر مالک باشيد. بعد در بخش پايانياش دارد که اين مالکي که من او را امير شما کردم و شما مسئولان نظامي را تحت رهبري او اداره ميکنم «فَإِنَّهُ مِمَّنْ لَا يُخَافُ وَهْنُهُ وَ لَا سَقْطَتُهُ، وَ لَا بُطْؤُهُ عَمَّا الْإِسْرَاعُ إِلَيْهِ أَحْزَمُ، وَ لَا إِسْرَاعُهُ إِلَى مَا الْبُطْءُ عَنْهُ أَمْثَلُ»؛ فرمود اين مالکي را که من فرمانده و فرمانرواي شما دو تا فرمانده کردم که کارهاي نظاميتان را با او هماهنگ کنيد او اين خصيصهها را دارد: در تصميمسازي تا پخته نشد اهل تصميم نيست، تا دشمنشناسي او کامل نبود دستور حمله نميدهد، تا نظام شما مستحکم نشد، جاي پاي شما محکم نشد به شما فرمان رفتن به جبهه نميدهد، من يک کسي را که جامع الاطراف است و اهل عزم است و اهل حزم است، تصميمگيري او بعد از تصميمسازي او است او را امير شما کردم شما حرف او را گوش بدهيد. اينکه فرمود «وَ قَدْ أَمَّرْتُ عَلَيْكُمَا وَ عَلَى مَنْ فِي حَيِّزِكُمَا مَالِكَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ» خصيصه مالک اين است. اين در نامه سيزدهم است.
در نامه سي و سوم باز هم به قثم بن عباس دستور ميدهد ميفرمايد «أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ عَيْنِي بِالْمَغْرِبِ كَتَبَ إِلَيَّ يُعْلِمُنِي أَنَّهُ وُجِّهَ إِلَى الْمَوْسِمِ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ». اين قثم بن عباس را فرمانده مکه کردند. در زيارتنامهها آن وقتي که اهل بيت را زيارت ميکنيم ميگوييم «أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاة»[4] اما «قد اقمت الحج» و مانند آن در زيارتنامهها نيست براي اينکه آن زمان اهل بيت عليهم السلام فرصت اينکه امير حاج باشند و حج را اداره بکنند نداشتند؛ يعنی به آنها اجازه نميدادند که مسئله حج و امارت حج و جريان حج و سياست حج به دست اينها باشد لذا در زيارتنامههاي ائمه(عليهم السلام) ما «قد أشهد انک اقمت الحج» نداريم فقط وجود مبارک حضرت امير وقتی ابن عباس را فرمانده مکه کرد فرمود «أقم للناس الحج»[5].
غرض اين است که در آن متن دستوري که وجود مبارک حضرت امير به قثم بن عباس دارد درباره فرمانروايي مکه فرمود «أقم للناس الحج» همانطوري که ميگوييم «أقم الصلاة» امام جماعت باش أقم کذا أقم کذا، اينجا «أقم الحج» هم هست. به قثم بن عباس که عامل مکه است فرمود «أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ عَيْنِي بِالْمَغْرِبِ كَتَبَ إِلَيَّ يُعْلِمُنِي أَنَّهُ وُجِّهَ إِلَى الْمَوْسِمِ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ الْعُمْيِ الْقُلُوبِ» مأموران گزارش من که از غرب کوفه گزارش ميدادند گفتند که اموي و بنياميه و معاويه و مانند اينها چند نفر جاسوس فرستادند در مکه که در موقع حج شما را فريب بدهند. جاسوسان شام وارد مکه ميشوند شما دستور رعايت و دقت را به اين حاجيها بدهيد «كَتَبَ إِلَيَّ يُعْلِمُنِي أَنَّهُ وُجِّهَ إِلَى الْمَوْسِمِ» موسم حج «أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ الْعُمْيِ الْقُلُوبِ» بعد ميفرمايد در بخشهاي پاياني که «فَأَقِمْ عَلَى مَا فِي يَدَيْكَ قِيَامَ الْحَازِمِ [الطَّبِيبِ] الصَّلِيبِ وَ النَّاصِحِ اللَّبِيبِ، التَّابِعِ لِسُلْطَانِهِ، الْمُطِيعِ لِإِمَامِهِ» فرمود طرزي قيام کن حج را اداره بکن که تابع امامت باشي، هر دستوري که از من رسيده است خوب بررسي کني انديشهورزي کني و اجرا کني. براي اينکه جاسوسان اموي آمدند قصد به هم زدن دارند؛ هم عبادت مردم را هم سياست مردم را ميخواهند آلوده کنند شما اول کار حازمانه و بعد عازمانه را انجام بدهيد؛ انديشهسازي و تصميمسازي را اول، تصميمگيري را دوم انجام بدهيد براي اينکه گذشته از اينکه خود جريان حج و اداره امور حاج کار آساني نيست جاسوسان اموي هم آمدند قصد به هم زدن را دارند. اين در نامه سي و سوم است.
در کلمه 48 « الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ، وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْيِ، وَ الرَّأْيُ بِتَحْصِينِ الْأَسْرَارِ» فرمود: حزم و انديشهسازي رايگان نيست، يک؛ بديهي هم نيست، دو؛ همينطور شما بخواهيد تصميم بسازيد و تصميم بگيريد اينچنين نيست. حزم چند تا مقدمه و مسير اوليه دارد. اولاً پيروزي با حزم است؛ تا انديشهسازي حساب شده و تصميمسازي حساب شده نباشد حزم نيست، پس «الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ» حزم به چه حاصل ميشود؟ حزم «بِإِجَالَةِ الرَّأْيِ» ميدانداري و آراء يک عدهاي بايد جمع بشود، امانتها حفظ بشود جمعبندي بشود نتيجهگيري بشود چون شما کار مردم را ميخواهي انجام بدهيد، رأي مردم را هم بايد بدانيد و جمعبندي بکنيد و آن خلاصهاش را اجرا بکني. تا رأي را جمع نکني تکتک آراء را نشناسي ميدانداري نکني جولان ندهي اجاله نکني به حزم نميرسي. بايد اين کار را انجام بدهي «الظَّفَرُ بِالْحَزْمِ» يک؛ «وَ الْحَزْمُ بِإِجَالَةِ الرَّأْيِ» بايد رأي را داشته باشي اين رأي را با آن رأي جمع بکني ببيني ميشود يا نميشود. اين رأي را با رأي دوم و سوم جمع کني جولان بدهي حرکت فکري داشته باشي، تا حرکت فکري نداشته باشي جولان رأي نيست جولان رأي نباشد نتيجه خوبي نميدهد «بِإِجَالَةِ الرَّأْيِ وَ الرَّأْيُ بِتَحْصِينِ الْأَسْرَارِ» بخواهي رازدار هم نباشي راز ديگران را هم در جلسات بگويي حزم پيدا نميشود. شما ميخواهي تصميم بگيري يک چيزي که مربوط به شما است و دشمن نميداند شما اين حرفهاي تصميمسازي را علني بکني اينکه به جايي نميرسد اين ميشود همان کاري که متأسفانه در اين سالهاي اخير در ايران و امثال ايران شد که فلان کس ترور ميکنند فلان انديشهمند را ترور ميکنند فلان دانشمند هستهاي را ترور ميکنند، فرمود تا سرّ رمزي نشود، راز مملکت سرّي نباشد، کاري پيش نميرود «الرَّأْيُ بِتَحْصِينِ الْأَسْرَارِ» حصن «كَلِمَةُ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ حِصْني»[6] يعني همان ديوار و محدوده، تا محدود نباشد تا محصون نباشد تا بسته نباشد و بيگانه خبر نداشته باشد، رأي اساسي حاصل نميشود.
پس حزم يعني انديشهسازي، دستگاه فراواني لازم دارد رازداري دارد اولاً، آگاهي از آراء ديگران لازم دارد، ثانياً؛ جمعبندي کردن ثالثاً؛ با نيروي عملي در ميان گذاشتن رابعاً. «ثَمَرَهُ التَّفْرِيطِ النَّدَامَهُ وَ ثَمَرَهُ الْحَزْمِ السَّلاَمَهُ» آنگاه «لاَ خَيرَ فِي الصَّمْتِ عَنِ الْحُکْمِ کَمَا أَنَّهُ لاَ خَيرَ فِي الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ»، از آن به بعد بخواهي حرف بزني عاقلانه است صمت و سکوت در اينجا جا ندارد. شما بعد از انديشهسازي بعد از اينکه همه راه را طي کردي انديشه پخته و نقشه پخته داري بايد بگويي، سکوت در اينجا جايي ندارد. اين بيان نوراني يک ريشه ديگري هم دارد، فرمود «لاَ خَيرَ فِي الصَّمْتِ عَنِ الْحُکْمِ» يعني کار محکم «کَمَا أَنَّهُ لاَ خَيرَ فِي الْقَوْلِ بِالْجَهْلِ»، خيري در جاهلانه سخن گفتن نيست سکوت هم براي عاقل روا نيست تو که خوب شناسايي کردي بايد بگويي.
يک بياني در اين کتاب «صوت العداله» به وجود مبارک پيغمبر نسبت داده شد که از نظر سند ظاهراً خيلي قوي نيست ولي اصل مطلب حق است. حضرت فرمود: «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَيطانٌ أَخْرَسٌ» يک کسي حق را ميداند حق بر او مسلّم است اما نميگويد، او مصلحت شخصي را در اولويت قرار میدهد و مصلحت عمومي را رعايت نميکند. فرمود اگر حق براي شما روشن شد چرا نميگوييد؟ حالا لازم نيست که فرياد بزنيد. متأسفانه ميگويند سند اين روايت خيلي قوي نيست ولي حرف خيلي حرف بلندي است «السَّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَيطانٌ أَخْرَسٌ».
يک نکته قرآني است که خيلي با تفسير فنّي هماهنگ نيست ولي راهي هم براي رد کردن آن نيست و آن اين است که که انسان بايد به موقع حرف بزند؛ انساني که حرف صحيح ميزند انسان است آنکه حرف صحيح نميزند انسان نيست. خيلي مثلاً روايت معتبري داشته باشيم يا دليل متقني آن را همراه بکند نيست ولي يک نکته ظريفي است که درباره اين سوره مبارکه «الرحمن» مطرح است. اين سوره مبارکه «الرحمن» را ملاحظه بفرماييد اين سؤال يک جوابي ميخواهد و آن اين است: بعد از «بسم الله الرحمن الرحيم» آمده است که ﴿ الرَّحْمَٰنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ گفتند فلان مهندس درس ميگويد يعني چه؟ يعني درس هندسه ميدهد. فلان اديب درس ميگويد يعني چه؟ يعني ادبيات درس ميگويد. خداي سبحان اسماي فراواني دارد که در جوشن کبير و مانند آن هست. او جبار است او قهار است او خالق است او رازق است او کذا است او کذا است اما ميگويند جناب الرحمن دارد درس ميگويد. اين الرحمن که در صدر آمده است يعني سفره رحمت پهن کرده است، او درس رحمت ميدهد. رحمت هم رحمت علمي است هم رحمت عملي است چون «وسعت رحمتي کل شيء» يک معلم جهاني دارد درس ميگويد، هر کسي بخواهد در هر گوشهاي از گوشههاي رحمت بهرهاي ببرد بايد شاگرد اين استاد باشد. «الرحمن» اين استاد، چه درسي ميدهد «القرآن» درس ميدهد. به چه کسي درس ميدهد؟ شاگردانش چه کساني هستند؟ اين سؤال بيجواب ميماند مگر اينکه آن تحليلي که شده حل بشود. بايد انساني باشد شاگرداني باشند که «الرحمن» به اينها درس بگويد ولي قرآن اينطور نگفته است. نگفته ما به اينها درس ميگوييم. ميگويد درس ميگوييم تا شاگرد پيدا بشود. با درس ما شاگرد پيدا ميشود. ما شاگردي نداريم ﴿ الرَّحْمَٰنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ به چه کسي؟ حالا که قرآن آموختيم ﴿خَلَقَ الْإِنْسَانَ﴾ اين آدم پيدا ميشود، حالا که آدم شد ﴿عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾[7] يعني تا انسان نشود بيان نيست، تا قرآن ياد نگيرد انسان نيست وگرنه چرا اين جمله جلو افتاده؟ ﴿ الرَّحْمَٰنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ به چه کسي؟ ﴿خَلَقَ الْإِنْسَانَ﴾ شما که هنوز انسان خلق نکردي، به چه کسي داري ياد ميدهي؟ ميگويد من با تعليم قرآن انسان خلق ميکنم وگرنه او ﴿ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ﴾[8] است. اگر انسان بخواهد خلق بشود بايد شاگرد قرآن باشد، ما با قرآن انسان درست ميکنيم. ما انسان نداريم اينها ﴿ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ﴾ است.
پس ﴿ الرَّحْمَٰنُ﴾ يک، ﴿ عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ يعني انسانساز است، از تعليم قرآن، انسان پيدا ميشود ﴿خَلَقَ الْإِنْسَانَ﴾. وقتي انسان شد سخن او ميشود بيان، وگرنه بهيمه که بيان ندارد، او هم سر و صدا دارد. همه اين حيوانات سر و صدا دارند اما اينها که بيان نيست روشن بشود بيان يعني بين حق و باطل بينونت حاصل کند بين خير و شر بينونت حاصل کند بين صدق و کذب بينونت حاصل کند بيان يعني اين. مباين بودن بائن بودن بينونت جدايي است. تا کسي به اين جا نرسد که بين حق و باطل جدايي، بين خير و شر جدايي، بين نفع و ضرر جدايي، بين دنيا و آخرت جدايي، بين بهشت و جهنم جدايي حاصل کند، بيان ندارد. سرتاپاي اين کتاب بوسيدني است اين کتاب نميخواهد به کسي فحش بدهد.
پرسش: مخاطب تعليم کيست
پاسخ: اين کسي که انسان بالقوه است را انسان بالفعل ميکند، اين ميتواند انسان باشد وگرنه اين فقط «حيوان ناطق» است. ما به حسب ظاهر انسان را ميخواهيم از نظر ماهوي تعريف کنيم ميگوييم حيوان ناطق است؛ جزء کدام نوع است نوع ناطق، از نظر فصلي فصل او چيست؟ ناطق است، انسان حيوان ناطق است همين. «الانسان ما هو» يک جنسي برايش ذکر ميکنيم ميگوييم حيوان. فصلي برايش ذکر ميکنيم ميگوييم ناطق. اين مجموع ميشود انسان؛ اما دعاي نوراني امام سجاد را نگاه کنيد فرمود به اينکه اگر انبياء نبودند راهنمايي نبود اينها را هدايت نميکردند اينها همينطور نعمتهاي خدا را صرف ميکردند، ديگر تو را حمد نميکردند ديگر انسان نبودند. اين حميد فصل يعني فصل! فصل ذاتي الانسان، حميدٌ است. اگر کسي حميدٌ را نداشته باشد ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ ﴾ يعني قرآن _ معاذالله _ ميخواهد به افراد فحش بدهد! ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[9] يا شناسنامه اينها را ذکر ميکند؟ ميگوييد نه، فردا معلوم ميشود بعضي که حيوان محشور ميشوند يعني چه؟ آنجا که حيواني در کار نيست، همين که امروز اهل فلان خلاف و فلان دزدي و فلان مشکل هست حيوان است.
اين کتابي که ميبوسيم و بالاي سر ميگذاريم صدق محض است ميگويد ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ چرا؟ بيان نوراني امام سجاد اين است که اگر کسي اهل حمد و شکر و ثناي الهي نباشد انسان نيست، فردا روشن ميشود. اين شواهد را که آدم جمع ميکند يک مقداري آرام ميشود که چرا قرآن کريم اول تعليم قرآن، بعد پيدايش انسان، بعد پيدايش بيان را بيان میکند؛ تا تعليم نباشد انسان نيست، تا انسان نباشد بيان نيست. کدام يکي از اين حيوانات است که حرف ندارند، همهشان حرف دارند، ﴿ الرَّحْمَٰنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ وقتي قرآن را ياد داد، شده انسان، وقتي انسان شد سخن او ميشود بيان. اگرچه با فاء و ثم و اينها عطف نشد ولي بالاخره يک رازي دارد که شما بخواهيد قرآن را به چه کسي ياد بدهيد؟ هنوز انساني خلق نشد، چگونه انسان را بعد، ذکر ميکنيد؟ ﴿ الرَّحْمَٰنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الْإِنْسَانَ﴾ اول ياد ميدهيد بعد انسان را خلق ميکنيد؟ به چه کسي ياد ميدهيد؟ اول به همين شخص ياد ميدهيم بعد او ميشود انسان، تا قرآن نياموخت انسان نيست، تا انسان نشد بيان ندارد.
بنابراين اساس کار برای همان انسانيت است و اين با حزم و انديشهسازي است، با حزم که حاصل شد اهل عزم ميشود.
اميدواريم که شما بزرگان، جامعه را به انسانيت دعوت بکنيد. به برکت شما علماي بزرگ و بزرگوار، قرآن کريم در جامعه حق خودش را پيدا بکند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. الکافي، ج1، ص11.
[2]. نهج البلاغة،حکمت107.
[3] . سوره شوری، آيه43.
[4] . کامل الزيارات، ص317.
[5] . نهج البلاعه، نامه67.
[6] . بحارالانوار، ج49، ص123.
[7] . سوره الرحمن، آيات 4-1.
[8] . سوره فرقان، آيه7.
[9] . سوره فرقان، آيه44.