بسم الله الرحمن الرحيم
﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً وَ مِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَ أَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الآرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الآمْثَالَ (17)﴾
قرآن كريم از آن نظر كه نور است و هدايت است و بيّن است براي همة مردم هست نه براي گروه خاص ﴿هديً للناس﴾ اگر ﴿هديً للناس﴾[1] است و براي بشر آمده ﴿نذيراً للبشر﴾[2] هست بايد زبان او را بشر بفهمد طوري نباشد كه يك گروه خاص ادراك كنند ديگران محروم باشند زبان وحي را بايد همة بشر بفهمند و گرنه ﴿هديً للناس﴾ نخواهد بود زبان وحي را اگر بشر درك نكند در هر شرايطي و در هر اوصافي باشد بايد بتواند درك كند اگر قابل ادراك نباشد اين نور نيست, اين ﴿هديً للناس﴾ نيست. بنابراين نه آنطور پيچيده و دشوار است كه مخصوص خواص باشد نه آنطور مبتذل هست كه جاي نقد ناقد و محقق باشد. سراسر اين كتاب از آن نظر كه نور است و هدايت است طوري تنظيم شد كه همة مطالبش قابل فهم براي همة مردم هست كه عوام ميفهمند و محقق هم قدرت اشكال ندارد و اين معجزه است كه طوري انسان سخن بگويد كه قابل درك باشد براي بشر ﴿ذكري للبشر﴾[3] هر كسي كه يصدق عليه انه انسان او ميتواند بفهمد و احدي هم قدرت نقد ندارد كه انتقاد كند هم قابل فهم براي همة مردم است هم در دسترس هيچ ناقدي نيست كه اشكال كند چون در كمال قدرت تحدي ميكند لذا براي اينكه آن معارف بلند را در دسترس همه قرار بدهد به صورت مَثَل آن مطالب را تنزل ميدهد. خاصيت مَثَل آن است كه سطح مطلب را پايين ميآورد هم سطح فكر شنونده ميكند آن وقت دست شنونده به دامن اين مطلب ميرسد ميتواند بفهمد و چون مَثَل هست ممثّلي دارد و هر اندازه انسان رشد كند از آن ممثّل بهرة بيشتر و بهتري ميبرد و هر اندازه پايينتر باشد درْكش از آن معارف كمتر هست ولي درك ميكند و حجت خدا بر او تمام ميشود ﴿ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حيّ عن بينة﴾[4] در جريان حق و باطل قرآن كريم در همة امور برهان اقامه كرد اگر راجع به توحيد و شرك است كه حق و باطلند برهان اقامه كرد, اگر راجع به صدق و كذبند كه حق و باطلند برهان اقامه كرد اگر راجع به عدل و ظلمند كه حق و باطلند برهان اقامه كرد اگر راجع به طهارت و آلودگي نفوس است برهان اقامه كرد در همة مسائل علمي و اخلاقي و احكام و حِكَم برهان اقامه كرد و براي همة اينها يا اكثر اينها هم مَثَل ذكر كرد كه افراد عادي هم بتوانند درك كنند هم علما آنچه را كه درك كردند بهتر برايشان روشن ميشود و هم تودة مردم با اين مَثَل دسترسي به معارف قرآن داشته باشند بتوانند درك كنند لذا فرمود ما در اين قرآن براي هر مطلبي مَثَلي ذكر كرديم ﴿صرّفنا للناس في هذا القرآن امثالا﴾[5] براي مردم مثلهاي آنها را تبيين كرديم يا ﴿و تلك الأمثال نضربها للناس و ما يعقلها إلاّ العالمون﴾[6] ما اين مَثَلها رابراي مردم بيان ميكنيم و عمق اين مَثَلها را افراد عالم ميفهمند ولي اصلش را مردم درك ميكنند. بنابراين هر مطلب بلندي را كه قرآن كريم به عنوان يك برهان اقامه كرد همان را در حد يك مَثَل ذكر ميكند نمونهاش اين است در جريان توحيد در سورة مباركة انبياء براي توحيد خداي سبحان آن دليل سنگين برهان تمانع را اقامه ميكند به صورت يك قياس استثنايي كه درك آن براي اوحدي از محققين مشكل است كه ﴿لو كان فيهما آلهة إلاّ الله لفسدتا﴾[7] اگر در اين آسمان و زمين، در نظام موجود دو خدا بود و دو خدا اين نظام را اداره ميكرد اين نظام از بين ميرفت ﴿لو كان فيهما آلهة إلاّ الله لفسدتا﴾ اين قضية شرطيه والتالي باطل و المقدّم مثله بطلان تالي را در سورة ﴿تبارك الذي بيده الملك﴾[8] بيان ميكند ميفرمايد به اينكه ﴿ماتري في خلق الرحمٰن من تفاوت﴾[9] شما هرگز در نظام ناهماهنگي نميبينيد هر چه بيشتر در نظام تأمل كنيد نظم بهتري عايدتان ميشود هرگز اختلاف و تفاوت در جهان خلقت نيست تفاوت مال آنجايي است كه يك رشتهاي در كار باشد بعضي از حلقههاي رشته از رشته بيرون برود فوت بشود بعضي از حلقههاي ديگر به انتظار حلقة قبلي بمانند ونظم گسيخته بشود إذا فات بعض الأجزاء عن بعضها الآخر ميشود تفاوت؛ تفاوَتَ الأمر يعني يك امر گسيختهاي است كه بعضي اجزايش از اجزاي ديگر فوت شده اگر يك امر ذياجزايي اجزاي او از هم فوت بشود ميگويند دراين امر تفاوت پيدا شده چون تفاوت پيدا شده به مقصد نميرسد. در سورة ﴿تبارك الذي بيده الملك﴾ ميفرمايد در عالم هيچ ذرّهاي به نام فوت راه ندارد ﴿ما تريٰ في خلق الرحمٰن من تفاوت﴾ هر چند بيشتر تأمل كنيد هرگز فتور، شكاف، خلل و نابساماني در عالم نميبينيد آن آيه به منزلة قضية حمليهاي است كه در حكم بطلان تالي است آن وقت قياس استثنايي به اين صورت ميشود كه ﴿لو كان فيهما آلهة إلاّ الله لفسدتا﴾ لكن لم تفسدا براي اينكه ﴿ماتري في خلق الرحمٰن من تفاوت﴾ پس فالتالي باطل فالمقدم مثله اين برهان برهان تمانع است كه محققين اهل كلام در آن ماندهاند كه ميگويند چه عيب دارد كه دو خدا باشد هر دو علي ما هو الواقع، علي ما هو الحق عالم را اداره كنند لذا تحليل اين برهان تمانع براي خيليها دشوار است آن را به برهان توارد علّتين برميگردانند يك چنين آيهاي است، برهان تمانعي است براي اوحدي از اهل قرآن. همين معنا را به عنوان برهان توحيد در آيات ديگر در حد يك مثال و مَثَل ذكر ميكند ميفرمايد ﴿ضرب الله مثلاً رجلاً فيه شركاء متشاكسون و رجلاً سَلَما لرجل هل يستويان﴾[10] فرمود اگر يك بندهاي باشد كه اين بنده تحت تدبير چند مولاي متشاكسِ نسازِ بداخلاق باشند با يك بندهاي كه در تحت تدبير يك مولاي سالم باشد آيا كار اين دو بنده يكسان است يا فرق ميكند اگر يك بنده داراي چند مولاي متشاكس و بداخلاق و نساز باشد يا اينكه يك بنده در تحت تدبير يك مولاي سالم باشد آيا اين دو با هم يكسانند يقيناً يكسان نيستند آن يك بندهاي كه داراي موالي متشاكسِ بداخلاقِ نسازند كار او منظم نيست اين بندهاي كه در تحت تدبير يك مولاي سالم است كار او منظم است آنگاه ميفرمايد اين عالم را شما يك بنده فرض كنيد آلهه به منزلة موالي و خداياني و مولاهايي هستند كه اين بنده را اداره ميكنند اگر اين عالم چند خدا داشته باشد هرگز اين عالم منظم نيست مثل اينكه يك بنده را چند مولاي متشاكسِ نسازِ بداخلاق بخواهند اداره كنند و چون اين عالم منظم است مثل آن بندهاي است كه در تحت تدبير يك مولاي سالم است معلوم ميشود رب آسمان و زمين يكي است ولاشريك له. آن معناي بلند آية سورة انبياء را كه به عنوان برهان تمانع معروف است و مورد بحث محققين اهل كلام است در حد يك مثل براي كسي كه قياس استثنايي و برهان تمانع و بطلان تالي و بطلان مقدم و امثال ذلك به گوشش نخورده به اين صورت بيان ميكند آنطوري نيست كه توحيد را به صورت يك قياس استثنايي بيان كند كه خواص بفهمند و عوام محروم باشند. مطلبي در قرآن نيست كه مخصوص حكما و علما باشد و همان را در حد مَثَل براي تودة مردم بيان نكند. اگر اين ﴿هديً للناس﴾[11] است و ﴿ذكريٰ للبشر﴾[12] است اگر براي بشر آمده بايد زبانش زبان بشري باشد بشر بفهمد كائناً من كان هيچ كسي علي وجه الأرض پيدا نميشود كه زبان قرآن را نفهمد ممكن است آن معارف عميق را نفهمد ولي همان معارف به صورت مَثَل به صورت قصّه به صورتهاي گوناگون در موارد ديگر بيان شده كه حجت بر او تمام ميشود.
سؤال ...
جواب: آن بطون قرآن در جوامع روايي ما آمده كه رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود معصومين (عليهم السلام) فرمودند براي قرآن بطني است و براي بطن او بطني است و تا هفت بطن يا بيشتر. اين حق است ولي اتمام حجت با ظواهر است يا با بواطن قرآن, براي اصل هدايت باطن ضروري است يا ظاهر كافي است؟ ظواهر انسان را هدايت ميكند انسان هدايت شده برابر اين ظواهر عمل ميكند كم كم به جايي ميرسد كه ﴿إن تتقوا الله يجعل لكم فرقانا﴾[13] كم كم به جايي ميرسد كه ﴿و الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا﴾[14] كم كم پيش ميرود و قرآن كريم فرمود كه مردم يكسان نيستند براي مؤمن درجه است براي مؤمن عالم درجات در سورة مجادله فرمود ﴿يرفع الله الذين آمنوا منكم والذين أوتوا العلم درجات﴾[15] براي مومن آن محذوف درجه است ﴿يرفع الله الذين آمنوا منكم﴾ چه مقدار يرفع ؟ يرفع درجتاً اما ﴿و الذين أوتوا العلم﴾ را ﴿درجات﴾ براي مؤمن عالم درجاتي است براي مؤمن غيرِ عالم درجه است ولي اصل حجت او تمام ميشود اصل قرآن را او درك ميكند البته معارف عميقي در قرآن كريم هست كه دركش مقدور احدي نيست مگر معصومين(عليهم السلام) چون براي قرآن يك كتاب ديگري است كه اين قرآن در آن كتاب است در سورة إذا وقع فرمود ﴿إنّه لقرآن كريم ٭ في كتاب مكنون﴾[16] اين قرآن در كتاب ديگز است پس للكتاب كتاب، للظاهر باطن و للباطن باطن ﴿إنّه لقرآن كريم ٭ في كتاب مكنون﴾[17] كه ﴿لايمسه إلاّ المطهّرون﴾[18] لايمس قرآن را مگر كسي كه طاهر باشد لايمس آن كتاب مكنون را مگر كسي كه مطهّر باشد كسي بخواهد ظاهر اين قرآن را برخورد كند با ظاهر قرآن بايد داراي طهارت ظاهري باشد بخواهد با باطن قرآن كه كتاب مكنون است تماس بگيرد بايد مطهر از هر گناه باشد آنگاه در سورة احزاب اهلبيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) را مطهَّر معرفي كرد فرمود ﴿إنّما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً﴾[19] آنگاه آنها ميشوند مطهَّر وقتي اينها مطهَّر شدند به آن كتاب مكنون دسترسي دارند لذا حقايقي را اهل بيت عصمت و طهارت ميفهمند كه به ذهن احدي نميآيد و هر كسي از طهارت ضمير برخوردار شد به مقدار خود به نوبت خود از معارف قرآن استفاده ميكند اما آنها درجات زائد بر اصل ايمان است اصل ايمان را و ظواهر قرآن كريم را خداي سبحان طوري تنظيم كرده است كه همة بشر ميفهمند هيچ مطلبي در قرآن كريم نيست كه به عنوان معمّا باشد همان مطلب را درحد نازل به صورت مَثَل بيان كرد كه همة بشر ظواهرش را ميفهمند تا حجت بر آنها تمام بشود ﴿ليهلك من هلك عن بينة و يحيي من حيّ عن بينة﴾[20]
سؤال ...
جواب: متّقين يعني كساني كه از طهارت ضمير برخوردارند بهره ميگيرند و اِلاّ اين ﴿هديً للناس﴾[21] است بهرهاش مال افراد با تقو است و اِلاً اين ﴿هديً للناس﴾ است. مثل اينكه در قرآن كريم دربارة انذار و ترساندن فرمود اين ﴿نذيراً للبشر﴾[22] براي اينكه مردم را بترساند از عواقب بد با اينكه ﴿نذيراً للبشر﴾ هست براي بيم دادن بشريت آمده و با اينكه فرمود گرچه همه را بايد بترساني اما گردنكشان را بيش از همه بترسان ﴿و تنذر به قوما لداً﴾[23] آنها كه لدّند، لدودند، عنودند و أشدّ الخصامند آنها را بترسان مع ذلك فرمود ﴿لينذر من كان حيّاً﴾[24] آدمهاي زنده را فقط ميترساند يا ﴿إنّما أنت منذر من يخشيٰها﴾[25] فقط علما را ميترسانيم، مومنين را ميترسانيم از يك طرف ميفرمايد اين قرآن ﴿نذيراً للبشر﴾ از يك طرف ميفرمايد گردنكشان را بترسان ﴿و تنذر به قوماً لدّاً﴾ آنها كه لدودند خيلي دشمنيشان سرسخت است و الدّ الخصامند آنها را بترسان از اين طرف ميفرمايد آنهايي كه اهل خشيت هستند و اهل معرفت هستند فقط آنها را ميترساني يعني آنها ميترسند تو ميترساني اما آن گردنكشان و طغات بهره نميبرند، نميترسند بهره بردن مال افرادي است كه يك مقدار پياده باشد خلاصه. آدمهايي كه سواره هستند هرگز نميترسند. بنابراين اصل مَثَل ذكر كردن براي آن است كه اين مطلب را يك مقدار پايين بياور كه دست همه برسد و در بسياري از معارف سخن از مَثَل هست يكي از آن آيات پربركت قرآن كريم كه همهاش بركت و نور است اين آية مباركه است از اين آيه اصولي و قواعد كلي استفاده ميشود كه آيات ديگر را ميشود با آن حل كرد. تفسير قرآن به قرآن تفسير آيه به آيه اين نيست كه ما ببينيم اين كلمه كه در اين آيه به كار رفته در كدام آيه به كار رفته تا از جمع اين آيات كه اين كلمه در آن آيات به كار رفته مطلبي را استفاده كنيم, تفسير قرآن به قرآن در اين حد قبل از الميزان هم بود بعد از الميزان هم رواج پيدا كرد كه با يك المعجم انسان خيلي از آيات را بتواند كنار هم جمع كند اين كه تفسير قرآن به قرآن نشد, تفسير قرآن به قرآن اين است كه آن آيات كليدي را ما بفهميم كه كدام آيه است كه با او آيات ديگر را حل كنيم اگر قرآن كريم شش هزار و اندي آيه دارد پنج شش تا كليد دارد خلاصه ما آيات كليدي را بفهميم تا آيات ديگر را با او حل كنيم اينها ميشود قواعد قرآنيه. همان طوري كه براي فقه يك قواعدي است براي اصول يك امهاتي است براي ادبيات يك امّهاتي است براي قرآن كريم يك قواعدي است آن آيات كليدي را اگر كسي بفهمد ميتواند خيلي از آيات را با او حل كند و لو كلمات مشابه در او نباشد و لو كلمات همسان در اين آيه نباشد ما در سورة مباركة فاتحة الكتاب ميخوانيم ﴿اهدنا الصراط المستقيم ٭ صراط الذين أنعمت عليهم﴾[26] يعني راه كسانيكه تو بر اينها اِنعام روا داشتي به اينها نعمت دادي. اين ﴿أنعمت عليهم﴾ چه كسانياند؟ در سورة نساء قرآن كريم بيان كرده كه ﴿من يطع الله و الرسول فأولئك مع الذين أنعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن أولئك رفيقاً﴾[27] در سورة نساء بيان كرده اگر كسي مطيع خدا و رسولش باشد خدا او را با كساني كه منعَم عليه هستند و خدا به آنها نعمت داده است محشور ميكند آنها كيانند كه خدا ﴿أنعم الله عليهم﴾؟ نبيين و صدّيقين و شهدا و صالحين هستند و اينها رفقاي خوبي براي مؤمن هستند. بنابراين ما در نماز در هر ركعتي از خداي سبحان راه اينها را طلب ميكنيم ميگوييم ﴿اهدنا الصراط المستقيم ٭ صراط الذين أنعمت عليهم﴾ اين ﴿أنعمت عليهم﴾ چه كساني هستند؟ مشخص است. تفسير قرآن به قرآن در اين حد اين قبل از الميزان هم بود. به استناد آيهٴ سورة نساء آية سورة فاتحة الكتاب را حل بكنيم اينگونه از تفسير قرآن به قرآن بيسابقه نبود و بعد هم رواج پيدا كرد. اما تفسير قرآن به قرآن اين است كه آيا اين شش هزار و اندي آيه آيات كليدي دارد يا ندارد؟ كه اگر ما آن آيات كليدي را فهميديم خيلي از آيات را حل كنيم؟ يا فقط بايد دنبال كلمه بگرديم كه اين كلمه كه در اين آيه است در چند جا استعمال شده تا برويم آن آياتي كه اين كلمه در آنها استعمال شده آنها را جمع بكنيم يك مطلبي را استنباط بكنيم اين يك مرحله از تفسير قرآن به قرآن است اين معارف قرآن آيا آيات كليدي به عنوان مفاتح غيب دارد يا ندارد؟ اگر اين كتاب يك كتاب هماهنگ و همسان است هيچ اختلافي نيست و همه يكديگر را تأييد ميكنند آيا يك سلسله آياتي هست كه روشنگر آيات ديگر باشد يا همة اين شش هزار و اندي آيه در يك سطح هستند؟ اگر ما توانستيم به آن آيات كليدي پي ببريم آنگاه رموز تفسير براي ما روشن ميشود خيلي از آيات هم براي ما روشن ميشود خيلي از قوانين تفسيري هم براي ما روشن ميشود خيلي از معارف هم براي ما حل ميشود اين از ابتكارات الميزان است. و اين آية مباركهٴ ﴿أنزل من السماء﴾[28] را سيدنا الاستاد(رضوان الله تعالي عليه) ميفرمايند هذه من غرر الآيات القرآنية هست اين از تابانترين آيات قرآن كريم است. اگر يك آيهاي بتواند خيلي از مسائل را حل كند ميشود جزء غرر آيات. آية سورة حجر را ميفرمايد از غرَر آيات است. آية سورة رعد را ميفرمايد از غرَر آيات است كه ما خيلي از معارف مانده را با اينها ميشود حل كرد يا لااقل انسان را از ابهام درميآورد. ما مسئلة تعليم اسما مطرح است مسئلة بهشت و آدم مطرح است كه از جنّت بيرون آمده, مسئلة سجود ملائكه مطرح است, مسئلة تمرد شيطان مطرح است اينها را ما چگونه حل كنيم آيا قرآن سرنخ به ما نشان داد يا نداد؟ مسئلة عالم ذريه مطرح است آيا قرآن براي حل اينگونه معارف عميق آيات كليدي دارد يا ندارد؟ اگر اين آيات كليدي قرآن كريم روشن شود آن معارف هم كم و بيش خودش را نشان ميدهد.
سؤال ...
جواب: ممكن است ولي اين سور، نامگذاري اينها قسمت مهم عَلَم بالغلبه است آن سوَري كه در زبان و زمان خود رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا معصومين(عليهم السلام) نامگذاري شده است مثل سورهٴ فاتحة الكتاب، سورهٴ اخلاص يا سورهٴ جحد(كافرون)، يا سورهٴ قدر اينها سورة يٰس. اينها كه در زبان خود معصوم آمده است و به ما فرمودند «لا صلاة إلاّ بفاتحة الكتاب»[29] اين معلوم ميشود نامگذاري از زمان خود حضرت بوده. اما اين نامگذاريهايي كه بعداً رايج شده مثل سورة بقره، سورة انعام، سورة عنكبوت اينها عَلَم بالغلبه است. اينها در زبان روايت نيست نام اين سوَر هم نيست. الآن اين تفسيرهايي كه مال قبل از هزار سال است تفسير مرحوم سيد رضي(رضوان الله عليه) تفسير قضيري از عامّه، تفسير طبري و ديگر تفسيرها وقتي به اين سوَر ميرسند ميگويند: في تفسير سورة التي يذكر فيها البقرة نه سورهٴ، سورة بقره است. في تفسير سورة التي يذكر فيها الأنعام. كم كم علَم بالغلبه شد تخفيفاً گفتند سورة انعام، سورة بقره، سورة فيل، سورهٴ فلان اينها نامهايي نيست كه معصومين(عليهم السلام) گذاشته باشند علم بالغلبه است البته آنهايي كه درلسان خود معصومين(عليهم السلام) آمده است اسامي خود سوره است مثل فاتحة الكتاب، مثل يٰس.
سؤال ...
جواب: ممكن است البته، ممكن است بنابراين اين آيه از غرر آيات است كه قرآن كريم ميفرمايد ما امثال را با اين بيان كرديم از آيات پرمحتواي قرآن كريم است و خلاصة اين آيه آن است كه فرمود ﴿أنزل من السماء ماءً﴾ خداي سبحان از آسمان ازجهت بالا آب را نازل كرد فرو فرستاد ﴿فسالت أودية بقدرها﴾ اين نحرها، اين درّهها، اين واديههايي كه در دامنة كوهها هستند هركدام از اين واديهها به قدَر و اندازه و هندسة خودشان از اين آب استفاده كردند سيل آن اوديه را آن واديهها را پر كرد ﴿فسالت اودية بقدَرها﴾ هر وادي به اندازة خود از آن آب گرفت ﴿فاحتمل السيل زبداً رابياً﴾[30] سيل در اين حركتش يك كف برجستهاي را به دوش گرفته يا به دست گرفته ....
وقتي هم كه به تعبير مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) در تبيان فرمودند اگر ما گفتيم اين مطلب «يحتمل وجهين» يعني اين دوتا وجه را تحمل ميكند اين مطلب «يحتمل وجوها» يعني هريك از اين وجوه را تحمل ميكند، به دوش ميكشد اين تعبير مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله تعالي عليه) است. ﴿فاحتمل﴾ يعني سيل اين كف را به دوش كشيد تحمل كرد او را حمل كرد ﴿فاحتمل السيل زبداً﴾ زَبَد آن كفي است كه روي سيل مينشيند و اين كف هم رابي است، برجسته است، روي آب است «ربا، يربو» يعني برجسته شد رَبوَه آن تلّ و برجستگي را ميگويند. آن زيادي را ميگويند ربا. اين چيزي كه بالا ميآيد زايد هست آن را به آن ميگويند رَبوَه. و رِبا هم از همين مادة «ربا يربو» است كه برجسته است چيز زايدي است لذا تلّ و تپه را ميگويند رَبوَه. كه در قرآن فرمود مثل كسي كه باغي در رَبوَه داشته باشد ﴿جنة بربوَة﴾[31] رَبَوه يعني برجستگي تلّ و تپه ﴿فاحتمل السيل زبداً رابياً﴾ اين در امور طبيعي، در امور صناعي هم همانند اين است فرمود صنعتگرها اگر اين فلزاتِ را آب كنند بخواهند گداخته كنند طلا يا نقره يا مس يا آهن يا ديگر فلزات را بخواهند آب كنند اين كورهاي كه اين مواد فلزات را گداخته ميكند يك كفي روي اين كوره هست يك كفي روي اين ديگ هست ﴿و مما يوقدون عليه في النار﴾[32] آنچه كه در آتش ايقاد ميكنند برافروخته ميكنند حالا يا براي زينت است مثل زرگرها يا براي متاع است مثل آهنگرها و كارخانهها و كورههاي ذوب و امثال ذلك براي ساختن تير، براي ساختن مسالح جنگي، براي ساختن مساح ساختماني بالاخره اين آهنها را آب ميكنند اين مواد را آب ميكنند ﴿و ممّا يوقدون﴾ برافروخته ميكنند ﴿عليه في النار﴾ حالا يا براي ابتغاي حليه يعني اتخاذ زينت ميخواهند انگشتر درست كنند, گوشوار درست كنند, زينت درست كنند يا نه تيرآهن دست كنند شمشير درست كنند براي متاع است نه براي حليه و زينت حالا يا ﴿ابتغاء حليةٍ﴾ يا ابتغا، متاعٍ يا ميخواهند تيرآهن درست كنند كارخانة ذوب آهن دارند يا ميخواهند انگشتر دست كنند دركنار مغازة زرگري يك كورة ذوب طلايي هست فرق نميكند چه كوچك چه بزرگ وقتي اين فلزات را گداخته ميكنند، آب ميكنند رويش كفي ميايستد, ﴿و مما يوقدون عليه في النار ابتغاء حليةٍ أو متاعٍ زبد مثله﴾ روي آن كوره هم، روي آن ديگ كوره هم يك كفي پيدا ميشود آن مَثَل آب و طبيعت اين مثل آتش و صنعت يك كفي روي اين آب پيدا ميشود آنگاه ميفرمايد ﴿كذلك يضرب الله الحق و الباطل﴾ حق و باطل مثل همين آب و كف. كه حق مثل آن آبي است كه ميماند باطل مثل كفي است كه دوامي ندارد و از بين ميرود. ﴿كذلك يضرب الله الحق و الباطل﴾ آنگاه فرمود ﴿فأمّا الزبد﴾ اين كف ﴿فيذهب جفاءً﴾ اين هالكاً و باطلاً از بين ميرود يعني خود سيل اين كف را به دور مياندازد همانطوري كه ميآيد اين كفها را در دو حاشية نهر ميسپارد و خودش به دريا ميرود و اين وقتي كه سيل آرام شد ميبينيم كفي در اين مكان نيست آن كفكهاي روي اين سيل همه از بين رفته است يا اين غَلَيان و جوشش اين كوره كه ايستاد و متوقف شد ميبينيم اين كورهاي كه اين فلز را داشت ميگداخت و پر كف بود حالا كفي در كار نيست ﴿فأما الزبد فيذهب جفاءً﴾ باطلاً و هالكاً كه خود اين سيل يرميه هالكاً او را به كنار مياندازد ﴿و أما ما ينفع الناس فيمكث في الأرض﴾ آنچه نافع است براي مردم آن در زمين ميماند هم در مثال طبيعت و آب، هم در مثال صنعت و آتش. اگر آن مواد را گداخته كردند آن كفَش ميرود اصلش ميماند با آن اصل ميشود زيور درست كرد يا سلاح درست كرد دربارة آب هم آن كف ميرود با آن آب ميشود كشاورزي و دامداري را تأمين كرد و عطش را برطرف كرد و مانند آن آنگاه ميفرمايد ﴿كذلك يضرب الله الأمثال﴾[33] خدا مثلها را اينچنين بيان ميكند هر چه حق است مَثَلش با اين بيان شده و هرچه باطل است مَثَلش با اين بيان شده خواه در عقائد، خواه در اخلاق، خواه در اعمال چون انسان از اين سه بُعد بيشتر نيست و كمتر هم نيست مسائلي به عنوان عقيده مطرح است براي او، يك سلسله فضائل يا رزائلي به عنوان اخلاق براي او مطرح است، يك سلسله گفتار و رفتاري به عنوان اعمال براي او مطرح است. هر يك از عقيده و خُلق و عمل يا حق هستند يا باطل حق مثل آن آبي است كه ميماند و باطل مانند آن كفي است كه ميرود؛ قبلاً فرمود توحيد حق است و كفر باطل و در نتيجه ميفرمايد آنچه در اين جهان ميماند توحيد است كل عالم را بايد يكجا حساب كرد من البدو إلي الختم تا برسيم به جايي كه ﴿ليظهره علي الدين كلّه و لو كره المشركون﴾[34] اين ﴿فيمكث في الأرض﴾[35] ميماند. نبايد يك انساني يك گوشة اين درياي خروشان را ببيند بگويد اين كفها چيست؟ شما صبر كنيد اگر اين سيل به دريا نشست آنجا هم كف و زَبَد بود اشكال كنيد شما در بين راه از راه رسيديد يك گوشه را ميبينيد ميگوييد اين كفها چيست؟ اين كفها لازمة اين جوش و خروش است اگر اين كف بماند حق با شماست اما اين كف رفتني است لحظه به لحظه از بين ميرود آنچه ميماند همان آب است كه رفع عطش ميكند و آنچه ميماند همان طلا و نقره است كه براي زيور خوب است يا همان آهن و فلز ديگر است كه براي سلاح حرب و غير حرب خوب است پس اين رفتني است. نكتة اولي كه اين آيه به ما ميرساند آن است كه آنچه از طرف خداي سبحان ميآيد خير است اينجا كه ميآيد آلوده ميشود. پس چيزي از خداي سبحان نميآيد كه باطل باشد او آب رحمت ميفرستد اگر كفي است اينجا پيدا ميشود از طرف خداي سبحان هيچ بدي و باطل نازل نميشود و هيچ نقص و شرّ و باطلي هم به خداي سبحان استناد ندارد هيچ معصيتي به خدا برنميگردد هيچ كمبود و شرّي به خداي سبحان برنميگردد هر چه را كه قرآن باطل ناميد كفي است از اين طبيعت برخاست و هرچه را قرآن حق ناميد آبي است كه از خداي سبحان نازل كرده است هم مسئلة قضا و قدَر با اين آيه حل ميشود هم مسئلة جبر و اختيار با اين آيه حل ميشود هم مسئلة حكومت طغات با اين آيه حل ميشود هم هر مطلبي را كه قرآن كريم به عنوان حق و باطل بيان كرد با اين اصل كلّي حل ميشود اين يك آيهٴ كليدي است كه ار آنجا جز آب رحمت چيزي نميآيد و در حال خروش و حركت همراهش يك كفهايي پيدا ميشود پس نبايد گفت كه اين شرور را خدا چرا آفريد نبايد گفت اين نقصها را چرا خدا آفريد نبايد گفت اين زشتيها را چرا او آفريد اگر يك كفي است اينجا پيدا شده و از بين ميرود او زشت خلق نكرد او بد نيافريد او ناقص خلق نكرد او آب رحمت را تنزّل داد و هركسي به اندازة خود از آن رحمت استفاده كرد در خلال جوش و خروش چهارتا باطل هم پيدا ميشود اين چهارتا باطل از همين جوش و خروش برميخيزند و فوراً سركوب ميشوند و از بين ميروند نه ماندنياند نه از خداي سبحان تنزّل كردهاند از همين طبيعت برخاستهاند و همين جا دفن ميشوند آنچه كه به نام فيض است از خداي سبحان تنزّل كرده است او ميماند او براي هميشه خواهد ماند و آنچه كه باطل هست از همين خروش سيل نشات گرفت و در لابلاي نهر همين سيل روان دفن ميشود آنگاه بايد ما خطوط كلّياي كه قرآن كريم تبيين كرد فرمود چه چيز حق است و چه چيز باطل آنها را استخراج كنيم معلوم شود همة باطلها همانند كفي است كه از طبيعت برخاست و همانجا دفن ميشود و همة حقها مانند رحمت و باراني است و آبي است كه از خداي سبحان آمده و ميماند. اين بايد فعصين بشود.
«والحمد لله رب العالمين»
[1] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 285.
[2] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 36.
[3] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 31.
[4] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[5] ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 89.
[6] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 43.
[7] ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.
[8] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 1.
[9] ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 3.
[10] ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 29.
[11] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 285.
[12] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 31.
[13] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 29.
[14] ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 69.
[15] ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 11.
[16] ـ سورهٴ واقعه، آيات 77 ـ 78.
[17] ـ سورهٴ واقعه، آيات 77 ـ 78.
[18] ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 79.
[19] ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 33.
[20] ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
[21] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 285.
[22] ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 36.
[23] ـ
[24] ـ سورهٴ يس، آيهٴ 70.
[25] ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 45.
[26] ـ سورهٴ فاتحه، آيات 6 ـ 7.
[27] ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 69.
[28] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 17.
[29] ـ مستدرك، ج 4، ص 158.
[30] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 17.
[31] ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 265.
[32] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 17.
[33] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 17.
[34] ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 33.
[35] ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 17.